دیگه چه خبر؟ che khabar

دیگه چه خبر؟ che khabar

خبر ، تحلیل و مقاله
دیگه چه خبر؟ che khabar

دیگه چه خبر؟ che khabar

خبر ، تحلیل و مقاله

گمنام ترین امیر ارتش حزب الله

گمنام ترین امیر ارتش حزب الله  

 

هر وقت از پدرم می‌پرسیدم که:  
درجه شما چیست؟
پاسخ می‌داد:
من سرباز امام زمان (عج) هستم. 
هنگامی که ما را به جبهه جنوب برد، نشانه آهنی داخل سنگرش مرا متوجه سمت پدرم کرد!  
«معاونت لشگر» 
 

به گزارش سرویس وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ طلایه داران ظهور نوشت:  

 

اصفهان شهری پر از صلابت اسلامی و مولد بسیاری از عاشقان و ره یافتگان، در اردیبهشت
ماه سال 1325 بار دیگر آغوشش را به روی یکی از یاوران دین خدا گشود. کودکی که نامش
را حسن نامیدند و در ارشادش بسیار کوشیدند. حسن کودکی را در میان جو مذهبی و معتقد
خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیت‌های مذهبی و
فرهنگی او شدت یافت و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتاب‌های آموزنده و مفید، شرکت
در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه اقداماتش قرار داد. در سال 1343
دیپلمش را در رشته ریاضی دریافت کرد و پس از مشورت و تفکر و تحقیق، تحصیل در
دانشکده افسری ارتش را برای مسیر زندگی انتخاب نمود.
  

 

دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید کلاهدوز با موفقیت طی کرده، برای گذراندن دوره مقدماتی زرهی به شیراز منتقل گردید. او همیشه تلاش می‌کرد تا از پرسنل ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم، سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمی‌شد و از اسب سواران خوب ارتش محسوب می‌شد.

در سال 1350 با بهترین یار زندگی‌اش آشنا گشت و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود. دو سال بعد برای تکمیل آموخته‌هایش راهی سفری کوتاه به خارج از کشور شد. اقارب‌پرست با پیروزی انقلاب، حیاتی دوباره در رگهایش جاری شد و به سالم سازی و تقویت ارتش جمهوری‌اسلامی ایران پرداخت. هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، حسن به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای ‌مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی نمود.

اوایل سال 1362 پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت و در لشگر 92 زرهی اهواز به فعالیت‌هایش ادامه داد. همیشه می گفت:«نور الهی در آنجا [جبهه] متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است.»

صبح روز بیست و پنجم مهرماه سال 1363 تیمسار اقارب پرست هنگامیکه به همراه عده‌ای از فرماندهان، از جزایر مجنون بازدید می‌کرد، آخرین گام‌هایش را در طی طریق حق، برخاکهای سرخ جنوب (جبهه ) نهاد و «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره ای فرود آمد و خون سرخ او را بر زمین جاری ساخت

وصیتنامه

«اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایت نبیک و ولایتی علی بن ابیطالب (ع)»

این بنده حقیر متذکر می‌شوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می‌دهند.

اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه خانواده شما را بپذیرد که خون من عزیزتر از خون علی اکبر، ابوالفضل و امام حسین (ع) عزیز نبوده، هر چه دارم و داشتم از لقمه حلالی بوده که شما به دهانم گذاردید و اما همسر ارجمندم، ای یار سختیها و گرفتاریهایم. سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بیت (ع ) و پیروی از نائب اوست که ان شاء الله خداوند به همه شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اسلام عزیز اعتلاء یابد و به زودی امر فرج مهدی (عج) عزیز را اصلاح نماید.

همسر عزیز، صبر و تقوا تنها توشه‌ای است که برایت می گذارم و انشاء الله بتوانی فرزندان عزیزمان را از یاران مهدی (عج) و نایب برحق او تربیت کنی که مایه مباهات ما در صحرای محشر و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند. آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه حیات به تو دادم، از من نبود بلکه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمایی می‌کنم. تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران... از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما شود. خداوند خود حافظ این مکتب اسلام می‌باشد. خدمت به مسلمین بالاخص رهبر عزیز فراموش نشود. به فرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفارش می‌کنم. نوکری آستان اهل بیت (ع) فراموش نشود. دعا برای فرج امام مهدی عزیز (عج) از اهم مسائل است. خدا را در هر مسأله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. توفیق خدمتگزاری شما در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب، حضرت مهدی (عج) عزیز و نایب او امام خمینی را از خداوند متعال خواهانم.

آمین یا رب العالمین

جاماندگان

فهرست نمازگزاران: اولین بار که اقارب پرست را در یکی از پادگانهای ارتش شاهنشاهی دیدم از من پرسید: «اگر اینجا نماز بخوانیم اشکالی ندارد؟» گفتم: «چطور مگر؟» پاسخ داد: «می‌خواهم با حال و هوای اینجا آشنا شوم.» بعدازظهر همان روز به سراغش رفتم و گفتم: «بیا کنار چادر و با خیال راحت نمازت را بخوان.» خیلی خوشحال شد و به نماز ایستاد. همان موقع سرکار ستوان نامجو را دیدم که نام اقارب پرست را یادداشت کرد و رفت. بعدها فهمیدم که نامجو نام افرادی را که نماز می‌خواندند یادداشت می‌کرده تا محیط را برای آنها مساعدتر سازد. یکبار نامجو به اقارب پرست گفت: «از سال 1340 تا 1345 دانشجوی اصفهانی که نماز نخواند، نداشتیم. به جز یک نفر.» فردای آن روز وقتی به دانشکده رفتیم، دیدیم که اقارب پرست با آن دانشجو، دوست شده است. صحبت می کند، قدم می‌زند حتی با هم به پارک دانشکده می‌رفتند و بستنی می‌خوردند، پس از گذشت دو ماه نام آن دانشجو را در میان فهرست اسامی نامجو یافتیم و به حال حسن قبطه خوردیم

تکلیفسال 1354 به شیراز رفتیم، خدمت ایشان و پدرشان بودیم. در حین گفتگو این سؤال مطرح شد که با توجه به جو حاکم بر ارتش و شایعات بسیاری که در این مورد بر زبانهاست، تکلیف ما در این برهه از زمان چیست؟ حاج حسن آقا، با همان شیوایی و آرامش و وقار خاص خود گفت: «در این خصوص ما دقیقاً بررسی نموده‌ایم، باید در ارتش بمانیم و به رموز و فنون نظامی آگاهی پیدا کنیم چرا که اگر ما سنگر را خالی کنیم، جایمان را گروهی بی‌دین و خدانشناس پر خواهند کرد و این برای اسلام عزیز خطر بزرگی است.»

سرباز امام زمان (عج)

آخرین باری که پدرم می‌خواست به جبهه برود، مرا پیش خود برد و گفت: «امکان دارد که دیگر باز نگردم. مواظب مادرت باش. نمازهایت را به موقع بخوان. قرآنت را هم بخوان. در جلسات مذهبی هم شرکت کن.» این سفارش همیشگی ایشان بود و شاید خلاصه‌ای از درسهایی که تا آن موقع به من آموخته بود. هر وقت از پدرم می‌پرسیدم که: «درجه شما چیست؟» پاسخ می‌داد: «من سرباز امام زمان (عج) هستم.» هنگامی که ما را به جبهه جنوب برد، نشانه آهنی داخل سنگرش مرا متوجه سمت پدرم کرد! «معاونت لشگر» اکنون از خدا می‌خواهم که او را در نزد خود مقامی بس والاتر از آنچه در این دنیا داشت، عطا فرماید

شهادت

همیشه از من می‌خواست برایش دعا کنم تا شهید شود. به او می‌گفتم:« به این شرط که اگر شهید شدید، ما را هم در قیامت شفاعت کنید» و او قبول کرد. پس من دعا کردم و اکنون نه تنها ناراحت و پشیمان نیستم که خوشحالم زیرا حیف بود که این عاشق خدا و سرباز امام زمان (عج) جز شهادت، نصیبش شود. او شهید شد، همانطور که آرزو داشت. امیدوارم که خداوند این امانتی را که نزد ما بود، پذیرفته باشد

تاریخ تولد :1325.تاریخ شهادت : 25/7/1363.محل تولد :اصفهان /اصفهان .طول مدت حیات :38.محل شهادت :جزیره مجنون       

 

منبع: مشرق نیوز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد