آن هنگامی که هیزم آوردند ، در را آتش زدند و به درون خانه حمله ور شدند ، فاطمه (س) بین در و دیوار، فرمود :
« یا فضّه الیک فخذینی »
دقت کنید . نفرمود : فضه بیا، فرمود : « یا فضّه خذینی » یعنی فضه مرا بگیر، یعنی دارم می افتم ، بیا مرا بگیر « یا فضّه الیک فخذینی فقد و الله قتل ما فی أحشائی من حمل» فضه ، به خدا محسنم سقط شد ... یا زهرا (س) ...
وصیت به خاطر دل علی(ع)
بی بی جان! چرا وصیت کردی که شبانه شما را غسل و کفن کنند و به خاک بسپارند ؟ شاید در پاسخ بفرمایید ، این وصیت به خاطر دل علی (ع) بود . چون می خواستم تاریکی شب مانع شود ، و علی (ع) آثار زخم هایی که از ناحیه دشمنان به من رسیده، نبیند . مبادا داغش تازه شود . تا زنده بودم نگذاشتم علی (ع) کبودی صورتم را ببیند . اما بی بی جان! عرض می کنیم ، کجا بودی آن شب، ببینی علی(ع) چطور سر به دیوار گذاشت و با صدای بلند ناله می زد . فرمود : « الآن دستم به بازوی ورم کرده ی زهرا (ع) رسید
منبع : گریزهای مداحی ، ص 115 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
===============
دفن بی بی و تنهایی علی(ع)
هنگام دفن حضرت زهرا (س) کسی نبود به امیرالمؤمنین (ع) کمک کند . درون قبر می رفت ، چه کسی بدن را تحویل او می داد ؟ بالای قبر می ایستاد ، چه کسی بدن حضرت را تحویل بگیرد و درون قبر بگذارد ؟ یک وقت دید دو تا دست ، شبیه دستان رسول خدا (ص) ظاهر شد . فرمود علی جان! امانتم را تحویل بده .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 116 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد محمدی اشتهاردی ، سوگنامه آل محمد ( ص) ، ص 407 .
=========================
شنیدن خبر شهادت و بیهوش شدن علی(ع)در مسجد
امیر
المؤمنین (ع) درون مسجد بودند . راوی می گوید : تا حسین (ع) به
امیرالمؤمنین (ع) خبر وفات مادرشان را رساندند . علی (ع) بی حال داخل مسجد
افتاد . او را به هوش آورند راه مسجد تا خانه را نمی دانم با چه حالی و چه
وضعی پیمود . اینجا امیرالمؤمنین (ع) که فاتح خیبر است ، با شنیدن این خبر،
بیهوش به زمین می افتد ، پس چه حال و وضعی داشته اند ، زنان و کودکان
اباعبدالله (ع) آن زمانی که حضرت سکینه (س) سراسیمه به میان خیمه ها دوید .
صدا زد عمّه! « و الله لقد قتل أبی الحسین (ع) »
منبع : گریزهای مداحی ، ص 115 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد محمدی اشتهاردی ، رنجها و فریادهای فاطمه علیها السلام ( ت بیت الاحزان ) ، ص 249 .
==========================
درجه عفت و حیاء ، کوچه و گوشواره
حیاء
و عفت حضرت زهرا (س) به قدری بود که از نابینا هم رو می گرفت . فرمود :
پدر جان! اگر او مرا نمی بیند ، من که او را می بینم بوی مرا استشمام می
کند . مردم حضرت زهرا (س) با این درجه از حیاء و عفت چه حالی پیدا کرد ،
هنگامی که آن نامرد در کوچه ای تنگ که دو نفر به سختی از کنار هم رد می
شدند ، جلوی راه او را سد کرد . چنان سیلی به صورت نازنینش نواخت که
گوشواره ی حضرت از گوشش به زمین افتاد ...
منبع : گریزهای مداحی ، ص 114 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
بحارالانوار ، ج 43 ، ص 91 .
علی قرنی گلپایگانی ، منهاج الدموع ، ص 240 .
=======================
دیدن صحنه احتضار مادر
اگر
چه حضرت فاطمه (س) صدمات زیادی دیده بود . جراحات زیادی در بدن داشت . ولی
هنگامی که جگر گوشه هایش آمدند او را زیبا و آرام ، رو به قبله مشاهده
کردند . ولی چه کشیدند ، دختران اباعبدالله (ع) آن وقتی که آمدند ، برای
آخرین بار پدر را ببینند ، ناگهان دیدند ، پدر سر در بدن ندارد . لباس ها
به غارت رفته ، بدنش قطعه قطعه ، زیر سم اسبان پرپر شده است از شدت ناراحتی
خود را از روی شترها به زمین انداختند .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 112 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
=====================
امام علی(ع) کنار جنازة زهرا (س)
شب
بود ، امام علی(ع)هنگام شهادت زهرا (س) در مسجد بود حسن و حسین (س) به
مسجد دویدند و شهادت مادر را به آنحضرت خبر دادند .امام علی (ع) از این خبر
بقدری ناتوان شد که بی حال به زمین افتاد ، آب به صورتش پاشیدند ، وقتی
خوب شد ، با گفتاری که از قلب داغدار و پر سوزش بر میخاست ، فرمود :
بِمَن العَزاء یا بِنْتَ مَحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ اَتَعَزِّیُ فَفِیمَ العَزاء مِنْ بَعْدِکِ
«
ای دختر محمد (ص) به چه کسی خود را تسلیت بدهم ، تا زنده بودم مصیبتم را
به تو تسلیت میدادم ، اکنون بعد از تو چگونه آرام گیرم ؟» .
مورخ معروف ، مسعودی مینویسد : امام علی (ع) در کنار جنازه زهرا (س) با سوز و گداز چنین مرثیه خواند :
هر اجتماع دو دوست سرانجام به جدائی میانجامد ، و هر مصیبتی بعد از فراق و جدائی ، اندک است .
رفتن فاطمه (ع) بعد از رحلت پیامبر (ص) دلیل آن است که هیچ دوستی باقی نمیماند .
هنگامی که امام علی (ع) بدن زهرا (س) را کفن میکرد ، وقتی که خواست بندهای کفن را ببندد صدا زد :
ای ام کلثوم ، ای زینب ، ای سکینه ، ای فضه ، ای حسن ای حسین :
هَلُمُّوا تَزَوَّدوا مِنْ اُمِّکُم ...
« بیائید و از دیدار مادرتان توشه برگیرید، که وقت فراق و لقای بهشت است » .
حسن
و حسین آمدند و با آه و ناله ، فریاد میزدند : ای مادر حسن ! ای مادر
حسین ! وقتی که به حضور جدمان رسیدی سلام ما را به او برسان و به او بگو
بعد از تو در دنیا یتیم ماندیم ، آه ! آه ! چگونه شعلة غم دل ما از فراق
پیامبر(ص) و مادرمان ، خاموش گردد ؟!
امیر مؤمنان میفرماید:
اَنّی اُشهِدُ اللهَ اِنَّها قَدْ حَنَّت و اَنَّت و مَدَّت یَدَیها و ضَمَّنَها اِلی صَدْرِها مَلِیَّاً.
« من خدا را گواه میگیرم که فاطمه ناله جانکاه کشید و دستهای خود را دراز کرد و فرزندانش را مدّتی به سینهاش چسبانید.
ناگاه شنیدم، هاتفی در آسمان صدا زد:
یا اَبا الحَسَن اِرْفعهما عَنْها فَلَقَدْ اَبْکِیا وَ اللهِ مَلائِکَةَ السَّماء ...
« ای علی ! حسن و حسین (ع) را از روی سینه مادرشان بلند کن که سوگند به خدا ! این حالت آنها، فرشتگاه آسمان را به گریه انداخت».
آنگاه علی (ع) را از سینة مادرشان بلند کرد.
ای آفتاب من که شدی غایب از نظر آیا شب فراق تراکی بود سحر
ای نور چشم عالم و چشم و چراغ دل بگشای چشم رَحمت و بر حال من نگر
امام علی علیه السلام کنار قبر زهرا(س)
در
کتاب روضة الواعظین ( فتّال نیشابوری ) آمده: اواخر شب حضرت علی (ع) همراه
حسن، حسین، عمّار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر، سلمان و بریده و چند نفر از
خواص بنیهاشم، جنازة زهرا (ع) را از خانه بیرون آوردند و بر آن نماز
خواندند و در نیمههای شب آن را به خاک سپردند، حضرت علی علیه السلام اطراف
قبر حضرت زهرا (س) علیها هفت قبر دیگر ساخت تا قبر فاطمه سلام الله علیها
شناخته نشود، در این هنگام:
هاجَ بِهِ الحُزْنُ فَاُرِسِلَ دُمُوعُهُ عَلی خَدَّیْهِ.
« غم و اندوه علی(ع) به هیجان در آمد، اشکهایش برگونههایش سرازیر شد».
آنگاه به قبر رسول خدا (ص)رو کرده و گفت:
السلام
علیک یا رسول الله عَنّی و عَن اِبنتک النّازِلَةَ فی جَوارک و السَّریعةَ
اللحاق بک، قَلَّ یا رسول الله عَن صَفیَّتَک صَبری ، وَرَقَّ عَنها
تَجَلَّدی ...
« سلام بر تو ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از
جانب من و دخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته
است، از فراق دختر برگزیده و پاکت، پیمانة صبرم لبریز شده و طاقتم از دست
رفته است ... إِنَّا لله و انّا الیه راجعون.
امام صادق (ع) از پدران
خود نقل کرد که: پس از آنکه امیر مؤمنان علیه السلام فاطمه را در میان قبر
نهاد، و قبر را پوشانید ، مقداری آب بر روی قبر پاشید. سپس در کنار قبر،
گریان و نالان نشست، تا اینکه عمویش عباس آمد و دست علی(ع) را گرفت و او را
به خانهاش برد.
منابع : سوگنامه آل محمد ( ص) ، ص 32 ، نوشته محمد
محمدی اشتهاردی ، چاپ سیدالشهداء ، نوبت بیست و سوم تابستان 1387 ،
انتشارات ناصر قم بیت الاحزان محث قمی ص 152 .
بیت الاحزان ص 154 .
بیت الاحزان ص 154 و 155 - نهج البلاغه خطبه 202 .
بیت الاحران ص 156 .
===========================
رسم است ، کسی که از دنیا می رود
، یک پارچه ی مشکی به عنوان نشانه و اعلان عزا بر سر در خانه ی او نصب می
کنند . اما مردم! خانه ی امیرالمؤمنین (ع) احتیاج به هیچ پارچه ی مشکی و
علامت عزایی ندارد . چون آن قدر درب خانه از دود و آتش سیاه شده است ، که
دیگر احتیاجی به پارچه ی مشکی نیست . از دور معلوم است که اهل این خانه عزا
دارند . احتیاجی به اعلان عزا نیست ... .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 106 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ ...
=================================
در و دیوار خانه را که نمیشود عوض کرد.
رسم
است بعد وفات عزیزی ، اسباب و وسایل و لباس های او را جمع می کنند . تا در
دید فرزندان و بازماندگان او نباشد . مبادا فرزندان او با دیدن آن اسباب و
وسایل و لباس ها داغشان تازه شود . دل ها بسوزد برای اول مظلوم عالم
امیرالمؤمنین (ع) ، به فرض که امیر المؤمنین (ع) تمام اسباب و وسایل شخصی
حضرت را جمع کند . آن چادر خاکی و جانماز بی بی را جمع کند . اما با آن در
نیم سوخته چه کند ؟ امیر المؤمنین (ع) که بیرون خانه می رفت . بچه ها به
این در خیره خیره نگاه می کردند و اشک می ریختند .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 127 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
===============
یا رسول الله امشب مراعات حال دخترت را بکن
هر
وقت بابا به خانه زهرا (س) می آمد ، دختر می دوید ، دست بابا را می بوسید ،
پدر هم سینه ی زهرا را می بویید ، بر دستهای زهرا (س) بوسه می زد . یا
رسول الله (ص)! امشب دیگر حضرت زهرا (س) قصد ملاقات شما را کرده اند شب
شهادت بی بی دو عالم است . دوباره همدیگر را ملاقات می کنید . اما یا رسول
الله(ص) ! اگر امشب دیدی دختر جوانت قد کمان و خمیده شده است تعجب نکن ،
اگر دیدی دست به دیوار می گیرد و راه می رود تعجب نکن ، این همان فاطمه (س)
است آقاجان! اگر امشب خواستی مثل دفعه های قبل دست دخترت را ببوسی ، آهسته
تر ببوس ، آخر این دست آزرده است ...
منبع : گریزهای مداحی ، ص 128 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
=========================
پیرزنی از شیعیان با پهلو به زمین خوردو...
بشار
می گوید : خدمت امام صادق (ع) رفتم . تعارف خرما کردند . گفتم ناراحتم ،
بغض گلویم را گرفته است ، پیرزنی از شیعیان با پهلو به زمین خورد . به
ظالمین جده ات زهرا (ع) لعنت فرستاد . گفت : « لعن الله ظامیک یا فاطمه »
نوکران حکومتی شندیدند . او را گرفتند ، می زدند و می بردند . امام صادق
(ع) با شنیدن نام حضرت فاطمه (س) و این جریان چنان ناراحت شدند و گریستند ،
که دستمال و محاسن شریفش از اشک، پر شد . به مسجد سهله رفتند ، و برای آن
پیرزن دعا کردند . بشار می گوید : امام صادق (ع) : دعا کردند و بعد فرمودند
:
برویم . آن پیرزن را آزاد کردند . یا امام صادق (ع) ! شما تا نام
حضرت فاطمه (س) را می شنیدید ، این طور دگرگون می شدید . پس چه می کردید ،
اگر می بودید و درک می کردید ، آن مصیبتی را که فرشتگان آسمان به خاطر آن
به گریه افتادند ؟ آن هنگامی که امام علی (ع) فرمودند : بچه ها ، ای حسن و
ای حسین(ع) بیایید و با مادرتان خداحافظی کنید . حسین (ع) آمدند و مادر را
در آغوش گرفتند و ناله می زدند . همه از دیدن این صحنه به گریه افتادند ،
فضای خانه یک پارچه اشک و ناله شده بود . امام علی (ع) می فرماید : «
خداوند را گواه می گیرم ، که حضرت فاطمه (س) ناله جانکاهی کشید ، بندهای
کفن باز شد . حسین (ع) را در آغوش گرفت . ناگهان شنیدم هاتفی در آسمان صدا
می زند : ای علی ! حسن و حسین (ع) را از سینه ی مادرشان بلند کن ، که سوگند
به خدا ، این حالت آنها ، فرشتگان آسمان را بر گریه انداخت
منبع : گریزهای مداحی ، ص 119 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد محمدی اشتهاردی ، رنجها و فریادهای فاطمه علیها السلام (ت بیت الاحزان ) ، ص 157 ؛ بحارالانوار ، ج 11 ، ص 225 .
محمد محمدی اشتهاردی ، رنجها و فریادهای فاطمه علیها السلام ( ت بیت الحزان ) ، ص 253 .
=================
امیر المومنین (ع) و دیدن تابوت
اسماء
به دستور حضرت زهرا (س) تابوتی را ساخت . حضرت زهرا (س) تا تابوت را دید
لبخند به لبانش نشست . بعد رسول الله (ص) این اولین لبخند حضرت زهرا (ع)
بود . چون این تابوت دیواره داشت و حجم بدن در آن معلوم نبود . سؤال من این
است روزهای آخر که این تابوت را ساختند . کجا نگاه می داشتند ؟ لابد درون
خانه گذاشته بودند . در این صورت امان از دل امیرالمؤمنین (ع) ، با دیدن
این تابوت چه حالی شده است ؟ فاطمه جان! این تابوت چیست که این جاست ؟
فاطمه جان! مگر قصد رفتن داری ؟ مگر می خواهی علی (ع) را تنها بگذاری نمی
دانم وقتی زینب (س) پرسیده است که بابا این وسیله ای که اسماء درست کره است
چی هست ؟! امیرالمؤمنین چه حالی شده است و چگونه جواب زینب (س) را داده
است ؟
منبع : گریزهای مداحی ، ص 122 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
اربلی ، کشف الغمه ، ج 2 ، ص 67 به نقل از محمد دشتی ، نهج الحیاة: فرهنگ سخنان فاطمه ، ص91
=========================
هر وقت به فاطمه (ع) نگاه می کرد تمام غمهایش تمام می شد
علی
(ع) هر وقت وارد خانه می شد و به زهرا (س) نگاه می کرد ، تمام غم و غصه
هایش بر طرف می شد . همیشه دیدن زهرا (س) مایه ی آرامش او بود . اما یک
وقتی رسید که با دیدن حضرت فاطمه (س) آه از نهاد امیرالمؤمنین (ع) برخواست .
سر به دیوار گذاشت ، شروع کرد بلند بلند گریه کردن . یا امیرالمؤمنین(ع)
چه اتفاقی افتاده است ؟ فرمود : الآن دستم به بازوی ورم کرده ی حضرت زهرا
(س) رسید .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 123 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
======================
فرشتگان اجازه ورود می گرفتند
در
زمان رسول الله (ص) مردم اگر با رسول الله (ص) کاری یا سؤالی داشتند ،
سرزده وارد خانه ی پیامبر (ص) می شدند . آیه نازل شد ( یا أیّها الذین
آمنوا لا تدخلوا بیوت النّبی الاّ أن یؤذن لکم ) یعنی ای کسانی که ایمان
آوردیده اید ، تا اجازه نگرفته اید ، وارد خانۀ پیامبر (ص) نشوید . عرض می
کنم ، مگر این قوم قرآن نخوانده بودند مگر این آیه را نشنیده بودند ؟ خانه
ای که جبرئیل و عزرائیل و فرشتگان ، اجازه ی ورود می گرفتند یک دفعه عده ای
هجوم آوردند ، در خانه را آتش زدند . صاحب خانه را سیلی زدند . تازیانه
زدند ... .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 131 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
احزاب (33) ، 53 .
========================
اذان بلال
بلال
شنید که حضرت فاطمه (س) فرموده است : « إنّی أشتهی أن أسمع صوت مؤذن أبی
بالأذان » دلم برای اذان گفتن بلال تنگ شده است . میل دارم صدای اذان بلال
را بشنوم . بلال با اینکه بعد رسول الله (ص) و خلافت ابوبکر عهد کرده بود ،
دیگر اذان نگوید ، به خاطر حضرت زهرا (س) رفت به سمت مأذنه و شروع کرد ،
اذان گفتن «الله اکبر » تا صدای اذان بلال بلند شد ، حضرت زهرا (س) هم جان
تازه ای گرفت . بلند شد جانماز رسول الله (ص) را پهن کرد . رو به قبله نشست
. بابا جان! کجایی ؟ بلال آمده است . مؤذّنت آمده است . بلال تا گفت : «
أشهد أنّ محمّداً رسول الله » فاطمه (س) نقش زمین شد . عرض می کنم بی بی
جان! شما نام رسول الله(ص) را شنیدی از حال رفتی . قربان آن عزیزانی که سر
بابای خود را گاهی بالای نیزه دیدند ، گاهی در صندوقچه دیدند ، گاهی در طشت
طلا زیر ضربات چوب خیزران دیدند .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 133 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد محمدی اشتهاردی ، رنج ها و فریادهای فاطمه علیها السلام ( ت بیت الاحزان ) ، ص 227
======================
سلام دادن به مادر و جواب سلام
امام
حسین (ع) همراه امیر المؤمنین (ع) دور از چشم مردم می آمد . کنار قبر
مادر، دستان کوچکش را به سینه ی ادب می گذاشت . می فرمود : « السلام علیک
یا امّاه » سلام مادر ... قبر مادر را زیارت می کرد . اما نمی دانم این چرخ
زمان چطور گشت که حضرت زهرا (س) باید جواب این ملاقات وزیارت را درون تنور
خولی پس بدهد . درون تنور را نگاه کرد ، دید سر خونین و خاک آلود به
خاکسترهای تنور آغشته شده است ... غریب حسین ... .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 134 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
صدرالدین قزوینی ، ریاض القدس ، ج 2 ، ص 205 .
=======================
دو محسن ، مدینه و کربلا
حضرت
زهرا (ع) بین در و دیوار قرار گرفت ومحسن شش ماهه اش سقط شد . این یک شش
ماهه بود این طور شهید شد . من یک شش ماهه ی دیگر را هم سراغ دارم . اسم او
هم محسن بود « محسن بن الحسین(ع) » کاروان اسرای اهل بیت در رحم داشت که
او را محسن نامیده بودند . آن قدر در طول مسیر این خاندان را اذیت کردند .
آزار روحی دادند ، از این شهر به آن شهر در منظر نامحرمان عبور دادند که
این خانم در یکی از منازل به نام « مشهد السقط» [ بر اثر شدت ناراحتی و
سختی و مشکلات راه ] بچه اش را سقط کرد .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 135 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد باقر کمره ای ، در کربلا چه گذشت ؟( ت نفس المهموم ) ، ص 550 : شیخ عباس قمی ، منتهی الآمال ، ص 599
=======================
هارون در جواب گفت:این قوم مرا ضعیف
موقعی
که حضرت موسی (ع) می خواست ، برای مدتی امت را تنها بگذارد و با خدای خودش
خلوت کند و به عبادت بپردازد . امت را به برادرش هارون سپرد . در نبود
موسی (ع) مردم ، گوساله پرست شدند ، حضرت هارون هم هر چه می گفت ، در آنها
اثر نمی کرد . حضرت موسی (ع) که برگشت و اوضاع مردم را دید ، بسیار ناراحت
شد و حضرت هارون را مؤاخذه کرد . هارون در جواب گفت : ( إبن امّ انّ القوم
استضعفونی و کادوا یقتلوننی ) ای پسر مادرم ! این قوم مرا ضعیف کردند و
نزدیک بود ، مرا به قتل برسانند . این آیه را یک شخص دیگری هم قرائت کرد .
آن هنگامی که مردم به خانه ی امیرالمؤمنین (ع) هجوم آوردند و در خانه را
آتش زدند . سیلی و تازیانه و غلاف شمشیر نثار حضرت زهرا (ع) کردند . گریبان
امیرالمؤمنین (ع) را گرفتند و به زور او را به سمت مسجد کشاندند . حضرت
علی (ع) رو به قبر رسول خدا (ص) کرد و جواب هارون به موسی (ع) را گفت : «
إبن امّ انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی » ای پسر مادرم ( یا رسول
الله!) این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند ... غریب
آقا ... .
منبع : گریزهای مداحی ، ص 136 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
اعراف (7) ، 150 .
علامه مجلسی ، جلاء العیون ، ص 84 .
=====================
سه روزه متوالی و دادن افطار به سائل
حضرت زهرا (ع) سه شبانه روز روزه گرفتند و هر سه شب موقع افطار سائلی در خانه ی حضرت را دق الباب کرد . حضرت زهرا (ع) هر سه شب ، حتی از غذای بچه ها می گذشت و سائل را از در خانه اش دست خالی بر نمی گرداند . مردم ! شخصیتی با چنین اوصاف چطور ممکن است امشب این جمعیت را دست خالی برگرداند ؟! بی بی جان ! ما هم سائل درگاه شما هستیم . ما را هم دست خالی بر مگردان ... .
منبع :گریزهای مداحی ، ص 137 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
============================
کار کردن حضرت زهرا(س) سختیها و مشقتها
امیرالمومنین
(ع) مقداری از حضرت فاطمه (س) را برای مردی از قبیله سعد توضیح می داد
فرمود : حضرت زهرا (س) آنقدر با مشک آب کشید که اثر بند مشک در سینه ی او
نمایان شد و آنقدر خانه را جارو کرد ، که لباس هایش غبار آلود شد و آنقدر
زیر دیگ ، آتش افروخت که رنگ لباسهایش تغییر یافت . به طوری که به سختی و
زحمت افتاد ... سلمان هم می گوید : دیدم فاطمه (س) نشسته و آسیایی پیش روی
اوست و به وسیله آن مقداری جو را آرد می کند و عمود آسیا خون آلود است ...
وقتی پیامبر(ص) این سختی کشیدن های حضرت فاطمه (س) را در کارهای منزل می
دید ، یا می شنید ، ناراحت می شد و می گریست .
یا رسول الله شما با دیدن
این سختی ها ناراحت می شدید و گریه می کردید . عرض می کنم یا رسوالله !
این سختی ها که در مقابل رنجهای حضرت فاطمه (س) سختی نبودند . نبودید سختی
کشیدن فاطمه (س) را بین در و دیوار ببینید ، نبودید حال و روز دخترتان را
در کوچه های بنی هاشم ببینید ...
منابع:گریزهای مداحی ، ص 139 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد محمدی اشتهاردی ، رنجها و فریادهای فاطمه علیها السلام ، (ت بیت الاحزان ) ، ص 42 .
همان ، ص 39 .
همان ، ص 43 .
==========================
بین در و دیوار و صدای یا مهدی
هنگامی
که به خانه ی امیرالمومنین (ع) هجوم آورند . در خانه را آتش زدند . آن
هنگامی که حضرت زهرا (ع) بین در و دیوار قرار گرفت و در به پهلوی خانم فشار
آورد ، همه می گویند ، خانم فرمود : « یا فضه الیک فخذینی ... » اما از
علامه امینی نقل شده که حضرت زهرا (ع) در این هنگام صدا زد « یا مهدی » .
بیا مهدی بیا ، مادر غمین است
ببین بر پشت در نقش زمین است
منبع : گریزهای مداحی ، ص 140 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
محمد رحمتی شهرضا ، روضه های استاد فاطمی نیا ، ص 63 .
===============================
قرآن خواندن امام علی(ع) و امام حسین (ع)
حضرت
علی (ع) بنا بر وصیت حضرت زهرا (س) آمد کنار قبر بی بی فاطمه (س) شروع کرد
قرآن خواندن نمی دانم چه آیاتی را خواند شاید این آیات را خوانده است (بسم
الله الرحمن الرحیم . انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک وانحر ...) شاید هم
این آیه را خوانده باشد ( قالوا انا لله و انا الیه راجعون) اینجا امیر
المومنین (ع) با صدای دلنشین برای آرامش همسرش قران خواند . اما یک وقتی
دیگر، یک شخص دیگری هم قران خواند . سر بریده شروع کرد قرآن خواندن ، قرآن
خواندن علی (ع) به حضرت زهرا (س) آرامش می داد ، ولی قرآن خواندن این سر
قلب زینب(س) را آتش زد . هم به احترام قاری قرآن چوب خیزران برداشت ... یا
حسین (ع) ....
یک وقتی هم دخترش درون خرابه ی شام سر بابا را به آغوش
کشید . باباجان! چرا ساکتی ؟ چرا مثل آن دفعه قرآن نمی خوانی . بابا ، دست
من که چوب خیزران نیست ، قرآن بخوان بابا ، قرآن بخوان ...
منبع :گریزهای مداحی ، ص 141 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
بحارالانوار ، ج 82 ، ص 27 ، ح 13 .
=========================
ذکر مصیبت معصوم دوم حضرت زهرا سلام الله علیها
پس
از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ستمهای فراوان به فاطمه
سلام الله علیها شد ، او طرفدار رهبری امام علی علیه السلام بعد از پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم بود و در این راستا تا آخرین توان خود به دفاع و
حمایت برخاست و جان عزیزش را در این راه گذاشت ، او بعد از پیامبر صلی
الله علیه و آله و سلم 75 روز یا 95 روز بیشتر عمر نکرد ، ولی در همین مدّت
ستمهای بسیار به او شد که قلم از وصف آن عاجز است .
فاطمه سلام الله
علیها بین فشار در و دیوارپس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ،
جریاناتی پیش آمد که منجر به بیعت با ابوبکر گردید ، امام علی علیه السلام
که جانشین بر حق پیامبر بود ، از خانه بیرون نیامد و طبق وصیت پیامبر صلی
الله علیه و آله و سلم در خانه به تنظیم و جمع آوری قرآن پرداخت .عمر به
ابوبکر گفت : « همه مردم با تو بیعت کردهاند ، جز این مرد ( علی علیه
السلام ) و اهلبیت او ، شخصی را نزد او بفرست که بیاید و بیعت کند .ابوبکر
پسر عموی عمر را که « قُنْفُذ » نام داشت برای این کار انتخاب کرد و به او
گفت : نزد علی علیه السلام برو و بگو : دعوت خلیفة رسول خدا صلی الله علیه و
آله و سلم را اجابت کن .قنفذ چند بار از طرف ابوبکر نزد علی علیه السلام
رفت و پیام ابوبکر را ابلاغ کرد ، ولی علی علیه السلام از آمدن نزد ابوبکر
امتناع ورزید .عمر خشمگین برخاست و خالد بن ولید و قنفذ را طلبید و به آنها
امر کرد تا هیزم و آتش بردارند ، آنها اطاعت کردند و هیزم و آتش برداشته و
همراه عمر، کنار در خانة فاطمه سلام الله علیها رهسپار شدند ، فاطمه سلام
الله علیها پشت در بود ، هنوز شال عزا ( از رحلت پیامبر صلی الله علیه و
آله وسلم ) بر سرش بود ، و از فراق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخت
نحیف و ناتوان شده بود، عمر به سر رسیده و در را زد ، و فریاد بر آورد : ای
پسر ابوطالب ! در را باز کن فاطمه سلام الله علیها فرمود : ای عمر! ما را
به تو چکار ! چرا دست از ما برنمیداری، با اینکه ما عزادار هستیم ؟عمر گفت
: در را باز کن و گرنه آن را به روی شما میسوزانم .هر چه فاطمه سلام الله
علیها نصیحت کرد ، عمر از تصمیم خود منحرف نشد ، سپس آتش طلبید و در خانه
را به آتش کشید ، آنگاه درِ نیم سوخته را فشار داد ، و بدن نازنین فاطمه
سلام الله علیها بین فشار در و دیوار قرار گرفت .عمر در ضمن نامهای برای
معاویه ، چگونگی بر خورد خود با فاطمه سلام الله علیها را چنین بیان میکن
د: « ... به فاطمه سلام الله علیها که پشت در بود گفتم : اگر علی علیه
السلام از خانه ( برای بعیت ) بیرون نیاید ، هیزم فراوانی به اینجا بیاورم و
آتشی بر افروزم و خانه و اهلش را بسوزانم ، و یا اینکه علی علیه السلام را
برای بیعت به سوی مسجد میکشانم ، آنگاه تازیانة قنفذ را گرفتم و فاطمه
سلام الله علیها را با آن زدم ، و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر
هیزم بیاورید ، و به فاطمه سلام الله علیها گفتم : خانه را به آتش میکشم
... هماندم دستش را از در بیرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد ، من
او را دور نموده و با شدّت ، در را فشار دادم و با تازیانه بر دستهای او
زدم ، تا در را رها کند ، از شدّت درد تازیانه ، ناله کرد و گریست ، نالة
او بقدری جانکاه و جگر سوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف
گردم ، ولی به یاد کینههای علی علیه السلام و حرص او بر کشتن قریشیان (
مشرک ) افتادم ... با پای خودم لگد بر در زدم ، ولی او همچنان در را محکم
نگه داشته بود که باز نشود ، وقتی که لگد بر در زدم ، صدای نالة فاطمه سلام
الله علیها را شنیدم که گمان کردم ، این ناله، مدینه را زیرورو کرد، در آن
حال فاطمه سلام الله علیها میگفت :
یا اَبتاه یا رسول الله هکذا یُفعل
بِحَبیبک و ابْنَتِکَ، آه ! یا فِضَّةُ الیک فَخُذینی فَقَدْ و الله
قُتِلَ ما فی احشائی مِنْ حَمْلٍ.
« ای پدر جان ! ای رسولخدا ! بنگر که
این گونه با حبیبه و دختر تو رفتار میشود ، آه ! ای فضّه بیا و مرا دریاب
که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد ».در عین حال در را فشار
دادم، در باز شد، وقتی وارد خانه شدم، فاطمه سلام الله علیها با همان حال
روبروی من ایستاد، ولی شدّت خشم من مرا به گونهای کرده بود که گوئی
پردهای در برابر چشمم افتاده است، چنان سیلی روی روپوش به صورت فاطمه سلام
الله علیها زدم که به زمین افتاد ... » .
منابع : سوگنامه آل محمد ( ص )
، ص 25 ، نوشته محمد محمدی اشتهاردی ، چاپ سید الشهداء ، نوبت بیست و سوم
تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم.
کتاب سلیم بن قیس و بیت الاحزان ص 90 .
دلائل الامامه طبری ج 2 ـ بحار ط قدیم ج 8 ص 222 ـ بیت الاحزان ص 96 و 97 .
======================
هشتاد نفر به برکت چادر اسلام آوردند.
امیرالمومنین
(ع) به وامی نیاز پیدا کرد . چادر بانو حضرت زهرا(ع) را نزد مرد یهود گرو
گذاشت و مقداری جو به قرض گرفت . زن یهودی شب هنگام وارد حجره شد ، دید
چنان نوری از آن چادر ساطع است که تمام حجره را روشن کرده است . به شوهرش
اطلاع داد . مرد یهودی وقتی آن چادر را دید که مانند بدر منیر خانه را روشن
کرده بر تعجبش افزوده شد . مرد یهودی به خانه ی خویشان خود رفت و موضوع را
اطلاع داد ، هشتاد نفر از خویشان مرد یهود حاضر شدند و از برکت این چادر
همگی به نور اسلام ، ایمان آوردند .اینجا این چادر با برکت نور افشانی کرد و
باعث مسلمان شدن عده ای یهودی شد . اما یک جای دیگری هم یک سر بریده و بر
نیزه زده شده، نور افشانی میکرد ، و با عث شد ، آن راهب مسیحی مسلمان شود .
آخرهای شب راهب زمزمه ای و تسبیح و ذکر الهی از آن سرشنید . نگاه کرد ،
دید از ناحیه ی آن سر تا پیشانی آسمان نوری کشیده شده است . ناگاه دید ،
دری از آسمان گشوده شد ، فرشتگان دسته دسته از آن در فرود می آمدند و می
گفتند : « السلام علیک یا ابا عبدالله ، اسلام علیک یابن رسول الله. » راهب
با دیدن این مناظر ، سخت وحشتزده شد و بی تابی نمود ، و به نگهبانان گفت :
همراه شما چه کسی است ؟ آنها گفتند : سر یک نفر خارجی است . راهب گفت :
اسم او چیست ؟ گفتن : حسین بن علی(ع) نام دارد . راهب گفت : حسین پسر فاطمه
دختر پیامبرتان ؟ گفتند : آری . راهب گفت : وای بر شما . سوگند به خدا اگر
عیسی بن مریم (ع) دارای پسر بود ، ما آن را با حدقه ی چشم های خود نگه می
داشتیم . ولی شما پسر دختر پیامبرتان را میکشید ... مقداری پول به سربازان
داد و سر تا هنگامی که قصد رفتن کردند در اختیار گرفت . سر مقدس را پاکیزه
کرد و با عطریات ، خوشبو نمود و آن را بر دامنش گذاشت و تا صبح گریه و نوحه
کرد ... وقتی نگهبانان سر را از او مطالبه کردند ، او خطاب به سر گفت : «
ای سر! در محضر جدت محمد(ص) گواه باش که من گواهی می دهم که معبودی جز خدای
یکتا نیست و محمد (ص) بنده و رسول خدا است . در پیشگاه تو قبول اسلام کردم
و من غلام تو هستم . »
منابع :گریزهای مداحی ، ص 142 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
سید محمد تقی مقدم ، فضائل الزهراء و مناقب انسیة الحوراء ، ص 99.
محمد محمدی اشتهاردی ، سوگنامه آل محمد (ص ) ، ص 444 .
======================
وصیتهای حضرت زهرا (س)
امیر مؤمنان علی علیه السلام نامهای در بالای بستر حضرت زهرا سلام الله علیها دید ، آن را برداشت دید در آن چنین نوشته :
بسم الله الرّحمن الرّحیم : این است آنچه فاطمه دختر رسول خدا به آن وصیت نموده است :
1ـ فاطمه گواهی میدهد که معبودی جز خدای یکتا نیست .
2ـ و محمد صلی الله علیه و آله و سلم است .
3ـ بهشت و دوزخ حق است ، و شکی در زنده شدن مردگان و برپا شدن قیامت نیست .
4ـ
ای علی ! من فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم که خداوند
مرا همسر تو کرد ، تا در دنیا و آخرت ، از آنِ تو باشم ، تو از دیگران به
من شایستهتر هستی .
مرا شبانه حنوط کن و غسل بده و کفن کن و شبانه بر
من نماز بخوان و مرا به خاک بسپار ، و به هیچکس خبر نده ، تو را به خدا
میسپارم و به فرزندانم تا قیامت سلام میفرستم .
( حَنِّطْنی و غَسِّلنی و کَفِّنِّی بالَّیل و صَلِّ عَلَیَّ و ادْفنی بالِّیل ... ).
منابع:
سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 28 ، نوشته محمد محمدی اشتهاردی ، چاپ سید
الشهداء ، نوبت بیست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم .
بیت الاحزان ص 152 .
=========================
عیادت عباس عموی علی علیه السلام از زهرا سلام الله علیها
هنگامی
که حضرت زهرا سلام الله علیها در بستر شهادت بود ، روزی عباس ( عموی
پیامبر و علی ) برای عیادت به در خانة حضرت زهرا سلام الله علیها آمد،
کنیزان به او گفتند : حال زهرا سلام الله علیها مساعد نیست و به گونهای
است که هیچکس را برای ملاقات نمیپذیرد .
عباس به خانة خود بازگشت ، و
توسط شخصی برای امیر مؤمنان علیه السلام چنین پیام داد : « ای برادر زاده !
عمویت سلام میرساند و میگوید : سوگند به خدا از بیماری حبیبة رسول خدا
صلی الله علیه و آله و سلم نور چشم آن حضرت و نور چشمم فاطمه سلام الله
علیها آنچنان اندوهگین هستم که حالم منقلب و دگرگون است ، به گمانم او در
میان ما نخستین کسی است که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
میپیوندد ، و آنحضرت او را برای بهترین مقامات بهشت برگزیده و نزد خود
میبرد ، اگر میدانی که فاطمه سلام الله علیها از دنیا میرود ، اجازه بده
مهاجران و انصار را با خبر کنم تا در تشییع و نماز بر او اجتماع کنند و به
پاداش آن برسند ، و این کار برای عظمت اسلام وبزرگداشت شعائر ، شایسته و
نیک است ».حضرت علی علیه السلام در پاسخ پس از تشکر از وفا و محبتهای عباس ،
فرمود : « ای عمو ! از تو تقاضا دارم که چنین کاری نکن و به کسی اطلاع نده
و مرا معذور بدار زیرا فاطمه سلام الله علیها وصیت کرده که امرش را پنهان
سازم » .او وصیت کرده که جنازهاش را شبانه غسل بدهم و شبانه کفن کنم و
نماز بخوانم و به خاک بسپارم .
برای توضیح عرض میکنیم : اگر از زهرا
سلام الله علیها بپرسیم : شما به علی علیه السلام وصیت کردید که شبانه مرا
دفن کن، این وصیت برای دل خودت بود که نمیخواستی آنها که به تو ظلم
کردهاند و حقّت را غصب نمودهاند، در کفن و دفن تو شرکت نمایند .اما
میپرسیم چرا وصیت کردی که شبانه تو را غسل دهد، شاید در پاسخ بفرمایی ،
این وصیت به خاطر دل علی علیه السلام بود ، زیرا میخواستی تاریکی شب مانع
شود که علی علیه السلام آثار زخمهایی که از ناحیة دشمنان به تو رسیده بنگرد
و داغش تازه گردد . آری فاطمه سلام الله علیها در فکر غمهای علی علیه
السلام بود ، امام باقر علیه السلام از پدران خود نقل میکند : فاطمه سلام
الله علیها گریه سخت کرد ، علی علیه السلام فرمود : چرا گریه میکنی ؟
فاطمه سلام الله علیها گفت :
اَبکی لِما تُلْقِی بَعْدی« گریهام برای غمها و حوادث ناگواری است که بعد از من به تو میرسد » .
علی علیه السلام او را دلداری داد و فرمود : « گریه نکن ، سوگند به خدا این حوادث در راه خدا ، برایم کوچک است » .
منابع:
سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 29 ، نوشته محمد محمدی اشتهاردی ، چاپ سید
الشهداء ، نوبت بیست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم .
امالی مفید ـ بحار ج 43 ـ 210 .
بحار ج 43 ص 218 .
==================
لحظة غم انگیز شهادت زهرا (س)
سَلمی
همسر ابو رافع میگوید : من روزها و ساعات آخر عمر فاطمه سلام الله علیها
از او پرستاری میکردم ، یک روز حال او خوب شد ، به من فرمود : مقداری آب
بیاور تا غسل کنم ، آب آوردم و کمک کردم ، فاطمه سلام الله علیها غسل کرد ،
سپس فرمود : بستر مرا در وسط خانه پهن کن ، آنگاه رو به قبله بر آن بستر
خوابید ، و فرمود : امروز از دنیا میروم ( با توجه به اینکه پس از ضربت در
، چهل روز بستری بود ) سپس دستش را زیر سرش نهاد و از دنیا رفت .
اسماء
بنت عُمیس میگوید : هنگامی که فاطمه سلام الله علیها به حال احتضار افتاد
، جامهاش را به سر کشید و فرمود : اندکی صبر کن و در انتظار من باش ، سپس
مرا صدا بزن ، اگر جواب تو را ندادم بدان که به پدرم ملحق شدهام .
اسماء اندکی صبر کرد ، سپس فاطمه سلام الله علیها را صدا زد ، جوابی نشنید ، با گریه فریاد زد :
یا بِنْتَ مُحَمَّدِ المُصطفی ، یا بِنْتَ اَکْرَمُ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّساء یا بِنْتَ خَیْرِ مَنْ وَطَأَ الحِصی ..
« ای دختر محمد مصطفی ، ای دختر بهترین انسانها ، ای دختر برترین کسی که بر روی زمین راه رفت ... » .
باز
جوابی نشنید ، روپوش را کناز زد ، دریافت که فاطمه سلام الله علیها به
لقاء الله پیوسته است ، خود را به روی فاطمه سلام الله علیها افکند و او را
میبوسید و عرض میکرد :
« ای فاطمه ! وقتی که به حضور پدرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدی سلام مرا به او برسان » .
اسماء گریبانش را پاره کرد و سراسیمه از خانه بیرون آمد ، حسن و حسین علیهما السلام را در بیرون خانه ملاقات کرد .
آنها پرسیدند : مادرمان کجاست ؟
اسماء
سخنی نگفت .آنها به سوی خانه روانه شدند ، دیدند مادرشان رو به قبله
افتاده ، حسین علیه السلام مادرش را تکان داد ناگاه دریافت مادرش از دنیا
رفته است ، به برادرش حسن علیه السلام رو کرد و گفت : ای برادرم ، خدا در
مورد مادرم به تو اجر و پناه بدهد ( آجَرَکَ اللهُ فی الوالِدَةِ ) حسن
علیه السلام پیش آمد و خود را به روی مادر افکند ، گاهی او را میبوسید و
گاهی میگفت : ای مادرم با من سخن بگو ، قبل از آنکه روح از بدنم بیرون رود
.
امام حسین علیه السلام پیش آمد و پاهای مادرش را میبوسید و میگفت :
« مادرم ! من پسرت حسین علیه السلام هستم ، قبل از آنکه قلبم شکافته شود و
بمیرم با من سخن بگو »
.منا
بع :سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 31 ، نوشته محمد محمدی اشتهاردی ، چاپ سید
الشهداء ، نوبت بیست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم .
بیت الاحزان محدّث قمی ص 151 .
==================
ستون های مسجداز زمین جداشد!
حضرت
زهرا (س) وارد مسجد کوفه شد . دید شمشیر روی سر علی گرفته اند . می خواهند
، به زور بیعت بگیرند، فرمود : علی (ع) را رها کنید ، و گرنه پیراهن
پیامبر (ع) را به سرم می افکنم و در درگاه خدا ناله می زنم و نفرینتان می
کنم . سلمان می گوید : به خدا سوگند ، دیدم ستون های مسجد رسول خدا (ص) از
زمین جدا شد که اگر کسی می خواست می توانست از زیر آن عبور کند . عرض می
کنم ، بی بی جان ! یک شمشیر برهنه دیدی روی سر امیرالمؤمنین (ع) ، این طور
بی تاب شدی ، چه می کردی اگر می دیدی آن لحظه ای را که شمشیر ابن ملجم بالا
رفت و به شدت بر فرق امیر المؤمنین (ع) فرود آمد .
منبع :
گریزهای مداحی ، ص 75 ، نوشته محمد هادی میهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پیروزی.
همان ، ص 139.
===========================
لحظه های بی تابی